ایلیا جون شهریور 1393
بدون عنوان
آرشا و بابایی.....
هفت ماه و نیم...........اولین پاییز عشق زندگیم
arsha &dad
اولین سوختگی
عشقم دیروز ظهر دستش سوخت الهی قربونت بشم داشتم برنج می کشیدم دستتو بردی تو بشقاب برنج برداشتی اونقدر گریه کردی که دلم کباب شد به بابا گفتم برو پماد سوختگی بگیر رفت نیم ساعت بعد اومد ما تو دستت پماد کالاندولا گذاشتی خوب شدی الهی بمیرم دست قشنگت تاول زده ...
نویسنده :
الهه
17:06